0

قفل‌های رمزدار دولت چهاردهم

قفل‌های رمزدار دولت چهاردهم
بازدید 53

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ زینب رجایی: عادت‌های خوانشی، عادت‌های جالبی است. مثلاً شاید تجربه کرده‌اید که در خواندن خطوط انگلیسی وقتی به عدد می‌رسید توی ذهن‌تان آن را فارسی می‌خوانید. در مراسم تنفیذ ریاست جمهوری یکی از همین عادت‌ها خوانشی حاشیه ساخت. ما هم که «حاشیه‌نگار» هستیم.
چند دقیقه‌ای است قدری صدای همهمه حسینیه بالا رفته و مسعود پزشکیان انگار تمرکزش را از دست داده است. نیم ساعت بعد از شروع برنامه یعنی حدود ده و نیم، پشت تریبون ایستاده و کاغذها را ورق می‌زند. از رو می‌خواند و جلو می‌رود. چند دقیقه بعد میان خط‌ها به اسم امام که می‌رسد از روی یکی از همین عادت‌ها به جای «رحمت‌الله» دوحرفی اختصاری نوشتاری را بیان می‌کند و می‌گوید: «امام خمینی رَه.»
جمعیت برای امام صلوات می‌فرستد، صلوات که تمام می‌شود گوشه چشم‌ها چروک می‌افتد و حسینیه از سکوت درمی‌آید. رئیس‌جمهور گرفتار تپق می‌شود، مکث می‌کند؛ اما آقا با همان نگاه آرام همراهی‌اش می‌کنند و با دقت گوش می‌دهند.
چند خطی ادامه می‌دهد اما قدری بعد، کاغذ را کنار دست می‌گذارد. او بارها در مناظره‌ها نشان داده رابطه خوبی با روخوانی ندارد. شنیده بودم که در روزهای انتخابات با تیم تبلیغاتش بر سر همین موضوع چالش‌هایی داشته است. حالا تصویرهای زیادی از پزشکیان ثبت شده که کلافه از کلمات درشت و جملات طولانی، متن را کنار می‌گذارد.
سراغ احادیث و آیه‌هایی که در حافظه دارد می‌رود. بی‌اعتنا به متنی که احتمالاً چند نفری روی نوشتار و تنظیمش کار کرده‌اند، از باورها، برنامه‌ها، آرمان‌ها و چشم‌اندازش به آینده می‌گوید. قاطعیتش تسلط را به سخنانش بازمی‌گرداند و جملات نافذی درباره آینده روشن به شرط «وحدت» می‌گوید. جمعیتی که تا دقایقی پیش گرفتار همهمه شده بود حالا پشت جملات صادقانه رئیس‌جمهور، «احسنت» می‌گذارد.
دیدارهای چندجانبه در منزل کشوردوست
امروز را به دلیل گرمای شدید هوا تعطیل اعلام کرده‌اند. خلوتی خیابان‌ها آن قدر زیاد است که حتی من هم رأس ساعت ۷:۳۰ می‌رسم. هوای گرم صبح لابلای چنارهای بلند خیابان کشوردوست شبیه شمال شرجی شده است. بالاخره بعد از گیت‌ها وارد حسینیه می‌شویم برای حاشیه نگاری.
ساعت کمی از هشت صبح گذشته و تا شروع مراسم، شیرین دو ساعتی راه است. جلوی حسینیه قسمت میانی مطابق معمول قرار است مردان زانو به زانو بنشینند. طرف زنانه اما صندلی چیده‌اند. اگر شمال حسینیه جایی باشد که آقا می‌نشیند، دیواره غربی و نیمه جنوبی را هم برای مردان صندلی گذاشته‌اند.
ساعت می‌گذرد و دسته دسته مهمان‌ها می‌آیند. از درجه‌داران نظامی گرفته تا روحانیان شیعه و مولوی‌های اهل سنت. دانشگاهیان، شورای شهری‌ها، نماینده‌های مجلس، وزرای سابق و اسبق و ماقبل آن.
هر گروهی که آشنای جدیدی را در جمع خود می‌بیند صدای سلام و علیک از گعده‌شان بلند می‌شود. حسینیه امام، قرارِ دیدار با آقاست اما واقعیت آن است که خیلی سلام و علیک‌ها اینجا تازه می‌شود؛ اینجا که دیدارها، چندجانبه است.
اولین مهمان، معروف‌ترین مهمان
«زمان انتظار» با میزان «شهرت» مهمانانی که وارد می‌شوند نسبت عکس دارد؛ آنها که دیرتر می‌آیند، مشهورتر هم هستند. معروف‌ترین مهمان اما زودتر از همه آمده و نشسته است؛ آن بالا روی سکو.
سکوی اصلی با ۹ جایگاه پر شده است. صندلی آقا را مثل همیشه وسط گذاشته‌اند. چهار جایگاه سمت راست و چهار تا سمت چپ.
به جای یکی از صندلی‌ها اما میز کوچک چوبی گذاشته‌اند. روی میز قابی از صورت رئیسی است که زودتر از همه به دیدار آمده و به مهمان‌ها خوش‌آمد می‌گوید. او که بر عکس همه مقام‌ها و مسئول‌هایی که آخر وقت به جمع اضافه می‌شوند، اولین نفر آمده است، حتی قبل از ما حاشیه‎‌نگارها!
کرونا رفت ولی حاجی نماند…
مهمانان قسمت زنان محدودند. حاشیه‌نگارها گعده کرده‌ایم. باورمان نمی‌شود یک سال زودتر از موعد اینجا جمع شده‌ایم. از روز تلخ و جنگل‌های شمال غرب می‌گوئیم.
یکی می‌گوید: «توی تحریریه نشسته بودیم. خبرش قبل از کانال‌ها بین بچه‌ها پیچید. راستش اول قدری شوخی می‌کردیم؛ فکر نمی‌کردیم فردایش سیاه بپوشیم.»
آن یکی به آه و افسوس می‌افتد: «ما هم همین‌طور. یکی دو ساعت که گذشت خنده و شوخی‌مان ماسید و جایش را دلشوره گرفت. صبح نمی‌شد؛ انگار صد سال برای برگشتن حاجی دعا کردیم. تقریباً فهمیده بودیم چه اتفاقی افتاده اما دل‌مان آرزوی معجزه داشت… نشد…»
به قول بچه‌های حاشیه‌نگار، «حاجی» سه سال پیش همین‌جا حکم تنفیذش را گرفت. روزهای اوج کرونا بود. صندلی‌های دور از هم، فاصله‌گذاری اجتماعی و صورت‌های ماسک زده. تنفیذ سیزدهم اولین بار بود که کنار جایگاه رهبری برای مسئولان هم صندلی گذاشته بودند. پیش از آن، غیر از آقا همه چهارزانو به پشتی‌ها تکیه می‌دادند.
جمله رئیسی را به یاد دارم: «شرط ادب و احترام و حکم تنفیذ از سوی رهبر معظم انقلاب این بود که من دست مبارک ایشان را می‌بوسیدم لکن به دلیل شرایط موجود این توفیق از من سلب شد…»

آن روزها خیال می‌کردیم رئیسی هم مثل اغلب رؤسای جمهور، دو دوره‌ای می‌شود؛ از خودمان می‌پرسیدیم چهار سال ماسک‌ها و اسپری‌های الکل را کنار گذاشته‌ایم؟ کرونا رفته است تا حاجی دست آقا را ببوسد؟ فکرش را هم نمی‌کردیم سه سال بعد، کرونا رفته و حاجی هم نمانده تا دست آقا را به تلافی ۱۴۰۰ ببوسد…
چشم‌ها را یک بار دیگر مثل همه این دو ماه و اندی روی هم فشار می‌دهم؛ شاید همه اینها خواب باشد…
زود قضاوت نکنیم
قلم و کاغذ به دست‌ها را از میان خانم‌ها جدا می‌کنند و می‌گویند: «حاشیه‌نگارها بروید بالا.» چانه می‌زنیم که پایین بمانیم. بالاخره به اصرار سمج‌های جمع قبول می‌کنند همان‌جا بنشینیم. جاگیر می‌شویم؛ در آخرین صفوف مسئولان نظام.
چند دقیقه بعد یک نفر از بچه‌های بالا می‌آید و از بین مردها، گروه جوانی را که به جای کت و شلوارهای رسمی، لباس‌های معمولی و سر تا پا سیاه پوشیده‌اند از جمعیت جدا می‌کند و به نیم‌طبقه بالا می‌فرستد.
توی دست‌نویس‌هایم به گلایه نوشته‌ام: «انگار اولویت با کت و شلواری‌ها است.» اما زود قضاوت کرده بودم. «گروه ارکستر» بودند که آمده‌اند موسیقی سرود ملی را در حسینیه امام زنده اجرا کنند.
اشتباه نکنید! این اولین نبود
برخی گمان کردند برای اولین بار است که موسیقی زنده برای این مراسم اجرا می‌شود اما این اولین حضور گروه ارکستر نبود. سال ۱۴۰۰ هم با وجود شرایط سخت کرونایی این اجرا برگزار شده بود. البته ۱۴۰۰ هم اولین بار نیست. سال‌ها پیش حسینیه جماران هم اجرایی به این شبیه به خود دیده بود.
رونق ارکستر در اجراهای رسمی به دهه هفتاد برمی‌گردد؛ زمانی که رهبری از صدا و سیما بازدید داشتند. آن روز سر تمرین ارکستر حاضر می‌شوند و بعد از اجرای برنامه در جمع نوازندگان حدود نیم ساعت درباره سِیر موسیقی در ایران و غرب صحبت می‌کنند؛ از تفاوت‌هایشان و از اهمیت موسیقی کلاسیک!
مسئولان سازمان می‌گویند این صحبت‌ها بسیار راه‌گشا بوده و از این تاریخ به بعد، ارکستر سمفونیک به طور منظم به کارش ادامه می‌دهد و دوره‌های درخشانی را می‌گذراند.
ایستادن به نام ایران
یک ساعت می‌گذرد. قسمت زنانه هنوز خلوت است. جمعیت مردان اما مدام بیشتر می‌شود و عرض چهارزانوهایشان کمتر. برعکس همیشه که صدای غوغای زنانه فضا را پر می‌کند حالا صدای همهمه مردها روی حسینیه سایه انداخته است.
کم کم از نیم‌طبقه بالا صدای سازها به همهمه‌های دقایق انتظار اضافه می‌شود. جسته و گریخته می‌نوازند؛ مثل فوتبالیستی که برای ورود به زمین خودش را گرم می‌کند، دستشان را و سازشان را گرم می‌کنند.
همان نُت‌های پراکنده‌شان هم به دل می‌نشیند؛ مخصوصاً آنجا که از لابه‌لای صدای نامرتب سازها، گوشه‌ای از موسیقی سرود ملی به گوش می‌رسد. گاهی یکی دو نفری از جمعیت به اشتباه و به خیال آنکه سرود ملی شروع شده روی پا می‌ایستند؛ اما باید تا ساعت ۱۰ برای ایستادن به نام ایران صبر کنند.
قفل‌های امروز، رمز می‌خواهد
پشت جایگاه رهبری و در مقابل دید، جایی که همیشه رویش آیه یا حدیثی می‌نوشتند حالا با نشان بزرگ «الله» و سه کلمه «جمهوری اسلامی ایران» پر شده است. روبرویش، در نقطه دید سکو و مقابل جایگاه مسئولان این جمله از امام خمینی را آورده‌اند: «وحدت کلمه، رمز پیروزی است.»
دولتی که به حامیان اصلاح‌طلبش شناخته می‌شود همزمان با مجلس نیمه اصولگرا و نیمه پایداری روی کار آمده است. حالا قانون‌گذار و مجری قانون باید علیرغم همه اختلاف نظرها و اختلاف سلیقه‌ها جلو بروند، پا به پای هم.
بدون وحدت، حتی اگر کلیدی داشته باشند، توی قفل‌ها خواهد شکست. قفل‌هایی که این روزها غیر از کلید، رمز هم می‌خواهد؛ رمزش همان است که امام فرمود: «وحدت.»

رفاقت با مدیران سابق
می‌نشینم روی یکی از صندلی‌ها. کسی که کنارم نشسته می‌پرسد: «خبرنگارید؟» تأیید می‌کنم. به قلم و کاغذ توی دستم اشاره می‌کند که: «از اسلحه دستت معلوم است.» می‌خندم: «اینها بیل و کلنگ هم نیست چه برسد به اسلحه…»
«زهرا احمدی‌پور» است. رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در دوره اول دولت روحانی. در دولت خاتمی هم مدیر کل تقسیمات کشوری بوده؛ روزهایی که من محصّل هم نشده بودم!
تا آخر مراسم اما مخاطب نظرات ریز و درشت هم می‌شویم؛ می‌گوئیم و می‌شنویم، طوری که انگار سال‌ها هم‌صحبت بوده‌ایم.
احمدی‌پور که مدیران فعلی، سابق و اسبق را دقیق‌تر می‌شناسد، یکی یکی معرفی‌شان می‌کند: «خانم جوادی؛ رئیس سازمان محیط زیست زمان احمدی‌نژاد. خانم امینی‌زاده؛ دستیار حقوق شهروندی دوره اول روحانی. خانم جلالی؛ معاون صنایع دستی وزارت میراث فرهنگی دولت شهید رییسی.»
زنان در کابینه چهاردهم
حرف به تعداد زنان در دیدار که می‌کشد، می‌گوید: «سال ۹۶ اگر اشتباه نکنم فقط چهار ردیف صندلی برای زنان بود. حتی یک بار در دوره آقای خاتمی با اینکه زنان دیگری هم بین مدیران و معاونان بودند، من تنها زن در دیدار بودم. دلیلش را هم دقیق خاطرم نیست. اولش معذب بودم اما باورتان نمی‌شود؛ آقا در آن دیدار چند باری من را خطاب قرار دادند. برخوردشان قدری صمیمانه بود که دیدار را برایم به یکی از شیرین‌ترین خاطرات تبدیل کرد.»
خلاصه خاطرات احمدی‌پور این بود که در این دیدار تعداد بانوان به مراتب بیشتر از دیدارهای قبل است. امید داشت پزشکیان نگاه ویژه و متفاوتی به استفاده از ظرفیت‌های زنان توانمند کشور داشته باشد؛ رئیس‌جمهوری که از زمان ثبت‌نام برای انتخابات، در قاب‌های زیادی دخترش را کنار خود قرار داد.
هرچند برخی این رفتار را صرفاً تصویرسازی‌های فانتزی قلمداد می‌کنند اما گروهی مثل احمدی‌پور که کنارم نشسته، امید دارند به آنکه زنان نقش پررنگ‌تری در رده مدیریت و اجرا ایفا کنند و حتی در مقام وزیر در کابینه چهاردهم حاضر شوند.

صدای گعده‌های خلوت و کم‌تعداد زنانه به گوش می‌رسد که هر از گاهی به قیاس تعداد زنان و مردان و سوال‌ها گریز می‌زنند؛ در همین احوال اما، در قسمت آقایان، مردهای مجلس مدام جابه‌جا می‌شوند تا جدیدها هم جایی برای نشستن پیدا کنند.
این بار با کت و شلوار!
ساعت از ده گذشته و احمد وحیدی وزیر کشور آمارهای انتخاباتی را می‌گوید. مراسم رأس ۱۰ شروع شد و گروه ارکستر سرود ملی را گرم و گوش‌نواز نواختند.
آخرین دقایق پیش از شروع مراسم، چهره‌هایی به حسینیه وارد شدند که اسم‌های شان خیلی سریع به ذهن می‌آمد. ظریف، جلیلی، سید حسن خمینی، آذری جهرمی، حداد عادل، ناطق نوری، شریعتمداری، قاضی‌زاده هاشمی، شمخانی، علی لاریجانی‌، زاکانی، میرسلیم، باهنر، خرازی.
از میان همه‌شان اما چشمم یک نفر را می‌شناسد که از نظر ظاهری بی‌شباهت با مرحوم رفسنجانی نیست. «ماموستا ملأ قادر قادری» امام جمعه اهل تسنن شهرستان پاوه که از مردم‌داری و محبوبیتش زیاد شنیده‌ام. کسی که مورد احترام مردم منطقه اعم از شیعه و سنی است و باعث اتحاد و آرامش.
وزرای و اعضای کابینه سیزدهم هم می‌آیند؛ رئیس دو قوه دیگر، رئیس شورای نگهبان، رئیس مجمع تشخیص مصلحت، محمد مخبر سرپرست ریاست جمهوری و البته «مسعود پزشکیان»، رئیس‌جمهور دولت چهاردهم؛ این بار با کت و شلوار!
آمین‌ها برای فردای خوب پزشکیان و ایران
پزشکیان بعد از آن همهمه‌ها فرمان سخنرانی را از نو به دست می‌گیرد و وعده آینده را می‌دهد؛ «قول می‌دهم تا پای جان پای خون شهدا بایستم.» آقا زیر لب و آرام در حق او «ان‌شاالله» می‌گویند.
بعد از حدود یک ربع، حرفش را با دعای «رَبِّ ادخِلْنِی مُدْخَلَ صِدق» پایان می‌دهد. همان دعا که در معنایش این‌طور می‌خوانیم: «پروردگارا! مرا با صداقت وارد کن، و با صداقت خارج ساز! و از سوی خود، حجتی یاری‌کننده برایم قرار ده!» پزشکیان که ذکر دعا را می‌گوید، آقا دست‌ها را روی پا به سوی آسمان می‌گیرند و برای او و برای ایران دعا می‌کنند.
سخنرانی آقا شروع می‌شود. از تاریخ می‌گویند و ارزش مردم‌سالاری در جمهوری اسلامی را یادمان می‎‌اندازند. بعد سراغ توصیه‌ها می‌روند. از شنیدن صدای گروه‌های مختلف گرفته تا کار جهادی در چهارچوب قانون. از وحدت میان قوا گرفته تا اولویت قرار دادن مسائل اقتصادی. از تمام کردن احساسات و رقابت‌های انتخاباتی گرفته تا برخورد فعالانه در سیاست خارجه. حتی توصیه ظریفی درباره غفلت نکردن از پیشرفت‌های جهانی نظیر هوش مصنوعی می‌کنند.

آخرین مطلب هم حرف غزه است. کلیدواژه جدیدی به این پرونده اضافه می‌کنند و اسرائیل را «باندی جنایت‌کار، تروریست و قاتل» می‌خوانند که این روزها زشت‌ترین چهره خود را نشان می‌دهد.
حرف تمام می‌شود. حالا نوبت آقاست که دعا کنند. این بار پزشکیان و باقی مهمان‌ها و مسئولان، صورت و دست‌ها را رو به آسمان حسینیه امام گرفته و پشت هر دعای رهبر، برای فردای خوب ایران «الهی آمین» می‌گویند.
قدح عمرمان برای دوست
جایی میان حرف‌ها، در ردیف آقایانی که کیپ به کیپ روی زمین نشسته‌اند، چشمم به مرد کت و شلواری می‌افتد که کمتر از دو متر با من فاصله دارد.
در آستانه چهل سالگی به نظر می‌رسد. کت و شلوار قهوه‌ای با پیراهن مشکی پوشیده؛ زانوی راست در آغوش گرفته و روی پای چپ نشسته تا قدش از جمعیت بالاتر باشد. چانه را روی دست راست تکیه داده و آرنج را به زانو گذاشته است.
به آقا خیره شده؛ اما انگار در عالم دیگری است و چیز زیادی نمی‌شنود. زیر لب چیزی می‌گوید، بعد صورتش را با دست راست می‌پوشاند و شانه‌هایش چند باری تکان می‌خورد. سر که بالا می‌آورد چشم‌هایش خیس شده است.
میان سخنان آقا وقتی جمعیت تکبیر می‌گوید صدایش را بلند می‌کند: «خدایا از عمر من به رهبرم بده» و دوباره شانه‌هایش پنهان شده در کُت بالا آمده‌اش محکم تکان می‌خورد. چند نفری که اطرافش نشسته‌اند پشت سرش همان دعا را آرام تکرار می‌کنند.
کاش عمر آدمی، قدحی توی دست‌هایش بود؛ نه برای آنکه پُرش کند یا از خالی شدنش بترسد. برای آنکه هر چقدر دلش می‌خواست از قدح عمر خودش برمی‌داشت و برای کسی که دوستش داشت می‌ریخت. بی سوال و جواب، بی‌حساب و کتاب، بدون آنکه دیگری بداند.
بعد با خیالی آرام با ته مانده قدح عمر خود سر می‌کرد؛ بی آنکه غم سرنوشت به دل داشته باشد.

💬 نظرات خود را با ما در میان بگذارید

📜 قوانین ارسال نظرات کاربران
  • دیدگاه های ارسال شده شما، پس از بررسی توسط تیم ایران مدیکال منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی توهین، افترا و یا خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشد منتشر نخواهد شد.
  • لازم به یادآوری است که آی پی شخص نظر دهنده ثبت می شود و کلیه مسئولیت های حقوقی نظرات بر عهده شخص نظر بوده و قابل پیگیری قضایی می باشد که در صورت هر گونه شکایت مسئولیت بر عهده شخص نظر دهنده خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *