خبرگزاری مهر_ استانها؛ شهر بجنورد که نه همه کشور و حتی رسانههای آن ور آبی را بخوانیم نام شیر مرد فداکار بجنوردی به چشم میخورد. زیر آسمان شهرمان مردی فداکار را از دست دادیم همان که فهمیدیم که سرآشپز سلف سرویس دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمالی اما خادم الحسین (ع) واقعی بود. شنیدیم یک اتفاق دلش را یکآن زیر و رو میکند.اما قطعاً در دل بزرگ و پرمهرش با خوبان عالم معاملهای میکند که فقط خدا میداند و بس. این بار موضوع گزارش میشود صحبت با افراد نجات یافته از آتشسوزی هتل نجم در کربلا که بعضاً بنا به دلایلی با پیگیریها و تماسهای فراوان پاسخهایی از جمله؛ ترجیح میدهیم صحبت نکنیم؛ من اجازه مصاحبه ندارم؛ حال روحیام بهم میریزد وقتی یاد آن روز میافتم و… مواجه میشویم و برای من که رسالت ثبت این حماسه را دارم اینها سد راه نمیشود.
گرمای شدید بیستم مردادماه
اما مسئول کاروان به سوی ظهور که از بجنورد عازم کربلا شدند و در هتل نجم اسکان یافتند، برایمان از بیستم مرداد ماه و آن واقعه میگوید: دو روز بود به کربلا رسیده بودیم. روز بیستم مرداد ماه هوا بسیار گرم بود طوری که دمای هوا ۴۸ درجه بود که با اعضای کاروان قرار گذاشتیم بعد از ناهار و شکسته شدن گرما حول و حوش ساعت ۵ عصر به زیارت دوره برویم.
«کیانوش حصاری» از واقعه آتشسوزی آن روز یاد و عنوان میکند: ساعت ۳ بعدازظهر خواب بودم که ناگهان از سر و صدای بسیار زیاد سراسیمه بیدار شدم و بیرون اتاق رفتم دیدم ولولهای به پاست عدهای کپسول آتش نشانی دستشان بود و در حال دویدن به طبقات بالا هستند و عدهای در حال کوبیدن و حتی شکستن در اتاقها با داد و فریاد بودند که بیاید بیرون! داد زدم چه شده شنیدم که گفتند طبقه بالای هتل آتش گرفته فوراً زنها و پیرها را ببرید بیرون.
صحنههای وحشتناکی دیدم
او شدت حادثه را وسیع و گسترده بیان میکند و ادامه میدهد: صحنههای وحشتناکی را دیدم، زنها و پیرمردها را سریع از هتل بیرون بردیم حتی فرصتی برای برداشتن وسایل همه زائران نداشتیم.
او اضافه میکند: خیالم راحت شد که اعضای کاروان بیرون هستند، دیگر وارد هتل نشدم و از بیرون شاهد بودیم که یک عراقی از طبقه هشتم پایین پرید که درجا فوت کرد.
او از ترس و وحشت زائران میگوید و عنوان میکند: کوچههای منتهی به هتل تنگ بود و ماشینهای آتش نشانی و آمبولانس به سختی آمدند. همه شاهدان و اعضای کاروان دچار ترس شدند و فریاد میزدند. دقیقاً صحنه بیرون آمدن آقا جلال را دیدم که در طبقه هفتم در آتش سوخته بود و میخواست با بیرون آمدن خودش را نجات دهد که روی کولرهای طبقات پایینتر پرید.
نوسانات برق علت آتش سوزی هتل
حصاری از علت آتش سوزی میگوید: برق هتل مدام قطع و وصل میشد و زائران چند بار در آسانسور گیر افتادند که به متصدی هتل اعتراض کردیم گفت درست میشود و آتش سوزی هم به گفته مسئولین به دلیل نوسانات برق هتل بود.
شاهد عینی آتشسوزی هتل نجم کربلا بیان میکند: متأسفانه حال برخی از زائران بد شد و ناچار شدم یکی را به بیمارستان ببرم که همان جا دیدم چند نفر ایرانی بالای تخت آقا جلال هستند و متأسفانه نمیتوانم این صحنهها را توضیح دهم.
او اضافه میکند: فقط میدانستم جلال ایرانی هست بعد حادثه متوجه شدم کارکنان موکب آرمانحسین در فاصله چند متری هتل بودند، زودتر متوجه آتش سوزی شدند و آنها اول برای کمک وارد هتل شدند.
حصاری ادامه میدهد: زائران را به حسینیه دیگری منتقل کردیم و روز بعد به هتل رفتم تا وسایل زائران را بردارم اما در همین حین حال زائران بد میشد و به بیمارستان میرفتم دورادور آقا جلال را میدیدم که شنیدم روز بیست و دوم مرداد به ایران منتقل شده است.
او خاطر نشان میکند: ایران که برگشتم پیگیر وضعیتش شدم که گفتن تهران تحت درمان هست تا اینکه شنبه خبردار شدم که آسمانی شده است.
به سراغ همکاران جلال میروم آنهایی که با او سالها کار کردند و در روز حادثه در کنارش بودند.
جلال زودتر متوجه آتش سوزی شد
قاسم ریحانی از کارکنان دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمالی و اعضای موکب آرمان حسین از روز واقعه برایمان میگوید: گویا آقا جلال زودتر متوجه آتش سوزی شده بود و وارد هتل شد. آقای جعفری همکار دیگرمان آمد و گفت بیاید کمک تا هتل را خالی کنیم، امکان انفجار بسیار زیاد است. صحنه وحشتناکی بود.
او میگوید: ناگهان صدای انفجاری شنیدیم و دیدیم فردی عراقی از پنجره به بیرون پرید و انفجار دوم که شنیدیم، دیدیم فرد دیگری از پنجره طبقه هفتم به پایین آمد و روی کولر افتاد. اول متوجه نشدم چه کسی هست و دعا میکردم اتفاقی برایش رخ ندهد وقتی از آن بالا نیروهای امدادی این فرد را پایین آوردند و سوار آمبولانس کردند، متوجه شدم آقا جلال است.
آقای جلال راهنماییمان کرد
زهرا شیردل یکی از کارکنان واحد غذا و داروی دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمالی که به همراه خانواده عازم کربلا شده بود، میگوید: ما پانزدهم مردادماه راهی پیاده روی اربعین شده بودیم. وقتی به کربلا رسیدیم شب شده بود و حسابی خسته بودیم و دنبال موکب دانشگاه برای استراحت بودیم که پیدا نمیکردیم که ناگهان آقای اسدی را دیدیم کتری آب دستشان بود و مشغول آب دادن به زائران بودند.
او اضافه میکند: جلو رفتیم و آدرس خواستیم که بسیار متواضعانه ما را تا موکب آرمان حسین که فاصله طولانی تا جایی که مستقر بود، بردند و دوباره برگشت همان جایی که مشغول آب دادن به زائران شد.
او عنوان میکند: در مدتی که در موکب مستقر بودیم از همسرم شنیدم که میگفت آقا جلال یک لحظه نمینشیند. خیلی پرکار است حتی شبها مشغول شستن فرشهای موکب بود و هر کاری از دستش بر میآمد، انجام میداد.
عهد برادری بستیم
احسان جعفری رفیق قدیمی و صمیمی آقا جلال است، با هم قرار میگذارند به کربلا که رسیدند در بینالحرمین عهد برادری ببندند. گریه امانش نمیدهد و میگوید: وقتی همه داشتند فرار میکردند هر که به فکر جان خودش بود، جلال به دل آتش زد و رفت تا طبقات بالای هتل تا نکند کسی آن بالا گرفتار شده باشد.
او حادثه را این گونه تعریف و بیان میکند: با جلال مشغول پتو شستن در موکب بودیم که متوجه شدیم پشت بام بالای هتل نجم در فاصله چند متری آتش گرفته است. جلال سریع دوید به سمت هتل و اصلاً به هیچی فکر نکرد و مرا صدا زد بیا کمک باهم رفتیم و درهای اتاقها را زدیم و حتی بعضی درها را شکستیم و از همه خواستیم بیرون بروند.
او ادامه میدهد: همه ترسیده بودند و جلال بچههای کوچک را کول کرد و پایین آورد و دوباره برگشت و گفت میروم بالا ببینم کسی در اتاقهای بالا نمانده باشد.
او با اشک میگوید: جلال مدام میگفت برای خادمی امام حسین (ع) آمدم و واقعاً شهادت حقش است.
او به فداکاریهای جلال اشاره و خاطر نشان میکند: ۴۰ روز قبل از رفتن به کربلا پسرم در استخر شنا افتاد که جلال سریع به آب زد و او راهم نجات داد.
زبانم قاصر است
با مهدی نظری مسئول سلف سرویس دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی استان در حاشیه مراسم تشییع پیکر جلال اسدی صحبت میکنم، با ناراحتی و بغض در گلو میگوید: جلال ۹ سال در واحد سلف کار میکرد و من به عمرم انسانی این چنین دل رحم ندیده بودم زبانم قاصر است از صحبت درباره جلال. رفتارش عالی بود آن قدر که آزارش به حشرهای هم نمیرسید.
همکاران دیگر جلال اشک امان شأن نمیدهد و مدام میگویند: برادر از دست دادیم. یک انسان بسیار شریف بود که حتی یک بار هم با صدای بلند با ما حرف نزد.
آقا جلال بامعرفت و قهرمان همشهری ما، برای ۱۵۰ نفر نفس تازه خرید و دنیا شهادت خواهد داد که او شهید راه خدمت است و پیکر خستگی ناپذیرش در خاک آرام گرفت.
💬 نظرات خود را با ما در میان بگذارید