حال اگر در هر کدام از این مراحل دچار خطا و اشتباهی شویم، تاثیر مستقیم و غیرمستقیم آن در زندگی، حالمان و روابطمان نمایان می شود!
تعریف خطاها یا تحریفات شناختی
خطاهای شناختی، الگوهای تفکر اغراق شده یا غیر منطقی هستند که برای فرد نهادینه شدهاند و باعث وضعیت ناخوشایند روانی فرد مخصوصا افسردگی، اضطراب و … میشوند. به عبارت دیگر تحریفات شناختی افکاری هستند که باعث میشوند که فرد درک درست و منطقی از مسائل نداشته باشد.
این الگوهای تفکر، اغلب افکار و احساسات منفی را تقویت کرده و مداومت در داشتن این نگرش منفی نسبت به خود، آینده و دنیا باعث اضطراب و افسردگی و بیماریهای روانیمیشود.
این خطاها، هنگام تحلیل و تفسیر و قضاوت در مورد رویدادها ما را به دام خود گرفتار میکنند و باعث میشوند که ما نتوانیم شرایط موجود را به درستی ارزیابی کرده و بهترین گزینهی پیش رو را انتخاب کنیم.
اکثر خطاهای شناختی به مرور زمان و در اثر زندگی طولانی مدت انسان بر روی کره زمین، در مغز ما شکل گرفتهاند و ضمن اینکه بسیاری از آنها به بقاء ما کمک کردهاند و یا به فکر کردن سریعتر و تصمیم گیری بهتر مغز ما کمک میکنند، هزینههایی هم به ما تحمیل میکنند.
خطاهای شناختی، زیرمجموعههای زیادی دارند که این زیرمجموعهها و تقسیم بندیها، گاهی مرزهای مشخص هم ندارند و دارای هم پوشانی هستند. از میان انواع تقسیم بندیها و اصطلاحات حوزه خطاهای شناختی شاید دو اصطلاح سوگیری های شناختی (Cognitive Biases) و تحریف های شناختی (Cognitive Distortions) رایجتر از بقیه باشند.
با وجود اینکه اختلاف نظرهای جدی در تعریف و تفکیک مفهوم سوگیری های شناختی و مفهوم تحریفهای شناختی وجود دارد، اما شاید تقسیم بندی زیر تا حدی راهگشا باشد:
سوگیری های شناختی عموماً میان همه ما انسانها مشترک هستند و معمولاً در ارزیابی روی میدهند
۱. ذهن خوانی mind reading: فکر می کنید، بدون شواهد کافی می دانید که دیگران به چه چیزی فکر می کنند. مثل : ”جواب سلامم را نداد، پس حتما از دست من ناراحت است”.
۲. پیش گویی furtune telling: پیش بینی می کنید که حوادث آینده، بد از آب در می آیند یا این که خطرات زیادی شما را تهدید می کند. مثل : ”در امتحان شکست می خورم” یا ”کاری گیر من نخواهد آمد”.
۳. فاجعه سازی catastrophizing: معتقدید هر چه اتفاق افتاده یا خواهد افتاد به شدت افتضاح، ناخوشایند و غیر قابل تحمل است. مثل : ”افتضاح می شود اگر در دانشگاه قبول نشوم”.
۴. برچسب زدن labling: به خودتان یا دیگران، صفات کلی و منفی نسبت می دهید. مثل : ”من آدم بدبختی هستم” یا “من آدم بی ارزشی هستم”.
۵. نادیده گرفتن جنبه های مثبت discounting positives: مدعی هستید که کار های مثبت خودتان یا دیگران پیش پا افتاده و ناچیز هستند. مثل: ”این کار از عهده همه بر می آید” یا ”قبول شدن در کنکور که کار مهمی نیست”.
۶. فیلتر منفی negative filter: تقریبا همیشه جنبه های منفی را می بینید و به جنبه های مثبت توجه نمی کنید. مثل: ”هیچ کس مرا دوست ندارد”.
۷. تعمیم افراطی overgeneralizing: بر پایه یک حادثه، الگو های کلی منفی را استنباط می کنید. مثل: ”این اتفاق همیشه برای من اتفاق می افتد” یا ”در همه کار ها شکست می خورم”.
۸. تفکر دوقطبی dichotomus thinking: به وقایع پیرامون و انسان های اطراف با دید همه یا هیچ نگاه می کنید. مثل : ”همه مرا طرد می کنند”یا همه وقتم تلف شد“.
۹. باید اندیشی should: به جای این که حوادث را بر پایه چیزی که هستند ارزیابی کنید. بیشتر آن ها بر اساس چیزی که باید باشند، تفسیر می کنید. مثل : ”باید کارم را خوب انجام بدهم ” یا ” باید در کنکور قبول شوم”.
۱۰. شخصی سازی personalizing:علت بروز حوادث منفی را به خودتان نسبت می دهید و سهم دیگران را در بروز مشکل نادیده می گیرید. مثل : ”ازدواجم بهم خورد، چون من مقصر بودم”.
۱۱. سرزنش گری blaming: دیگران را علت مشکلات و احساسات منفی خود می دانید و از طرفی مسئولیت تغییر رفتارتان را نیز فراموش می کنید. مثل : ”دیگران باعث عصبانیت من می شوند” یا ”والدینم باعث و بانی همه مشکلات من هستند”.
۱۲. مقایسه های نا عادلانه unfair comparisons: حوادث را طبق معیار های ناعادلانه تفسیر می کنید. خودتان را با کسانی مقایسه می کنید که از شما برترند و به این نتیجه می رسید که آدم حقیری هستید. مثل : ”او خیلی موفق تر از من است” یا ”شاگرد اول کلاس در امتحان خیلی بهتر از من عمل کرد”.
۱۳. تاسف گرایی regret orientation (کشکول ای کاش) : به جای این که در حال حاضر به کاری فکر کنید که از دستتان بر می آید، بیشتر به این مسئله می اندیشید که ای کاش در گذشته بهتر عمل می کردید. مثل : ”اگر تلاش کرده بودم، شغل بهتری پیدا می کردم” یا ”ای کاش این حرف را نمی زدم”.
۱۴. چی می شد اگر what if: دائم از خودتان سوال می کنید چی می شود اگر چنین اتفاقی بیفتد و با هیچ جوابی راضی نمی شوید. مثل: ”حرف شما درست است، اما چی می شود اگر مضطرب شوم؟ ” یا ”چی می شود اگر نفسم در سینه حبس شود؟ ”
۱۵. استدلال هیجانی emotional reasoning: از احساسات خود برای تفسیر واقعیت استفاده می کنید. مثل : ”چون دلم شور میزند، پس اتفاق ناگواری می افتد”.
۱۶. نادیده انگاری شواهد متناقض ignoring counter evidences: شواهد یا استدلال های ناهمخوان با تفکر خود را رد می کنید. مثل: ”هیچ کس مرا دوست ندارد”، هر گونه شواهد متناقض را نادیده می گیرد و در نتیجه فکرتان همیشه تایید می شود.
۱۷. قضاوت گرایی judgment focus: به جای این که خودتان، دیگران و حوادث پیرامون را بپذیرید و درک کنید، اغلب آن ها را در قالب ارزیابی های سیاه و سفید می نگرید. دائم خودتان و دیگران را طبق یکسری معیار های دلبخواهی، ارزیابی می کنید و متوجه می شوید که خودتان و دیگران پایین تر از آن حدی هستید که باید باشید. مثل: ”در دوران دانشگاه خوب عمل نکردم” یا ”اگر تنیس بازی کنم، از پس آن بر نمی آیم” یا ”سارا چقدر موفق است، ولی من اصلا موفق نیستم”.
برای به چالش کشیدن خطاهای شناختی (افکار اتوماتیک) میتوان از سوالات زیر استفاده کرد:
چه دلیل و شاهدی دارم که این فکر من درست یا نادرست است؟ اگر دوستم اینگونه فکر میکرد، من به او چه میگفتم؟ اگر این فکر من درست است، آیا نتایج آن به همان بدی که من فکر میکنم میباشد؟ و آیا من هیچ کاری درباره آن از دستم بر نمیآید؟ اینگونه اندیشیدن چه محاسن و معایبی دارد؟
💬 نظرات خود را با ما در میان بگذارید