0

روایتی تلخ و آموزنده از زلزله بم در مصاحبه با یکی از پزشکان متخصص آن ایام در بم

روایتی تلخ و آموزنده از زلزله بم در مصاحبه با یکی از پزشکان متخصص آن ایام در بم
بازدید 17

 
 
صبح امروز که در گیر و دار انتشار اخبار برای سایت وبدا بودم، در مشاهده گزارشی از عملکرد وزارت بهداشت در زلزله بم در بازه زمانی سالهای 82 تا 84، نگاهم به عکسی از تابلو پزشکان متخصص در آن سالها افتاد که با پیگیری ها مشخص شد یکی از آن عزیزان، هنوز در بم اشتغال دارد و به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی بم نیز فعال است. گفتگوی متفاوتی با دکتر علی رادفر داشتیم که مرور آن حاوی نکات برجسته، تلخ و آموزشی برای زمان های بحران و البته بیان خاطرات شخصی، تجارب کار، حضور رهبر معظم معظم انقلاب در مناطق زلزله زده بم، فرهنگ کمک به همنوعان و روایت هایی از تلاش های دکتر پزشکیان، وزیر بهداشت وقت و رییس جمهور کنونی کشور است. 
 
*زمان زلزله بم، دکتر پزشکیان وزیر بهداشت بودند از آن دوره بگویید
 
بله دکتر پزشکیان، آن زمان وزیر بهداشت بود و تلاش های زیادی کرد. هر زمان به بم می آمد در چادر مستقر می شد. نظرات پزشکان، مدیران و نیروهای بهداشتی و درمانی بومی و غیربومی را می شنید، دیدارهای صمیمانه و بدون تشریفات مرسوم با نیروهای بهداشتی و درمانی داشت، شنوای مشکلات منطقه بود اما دریغ از اینکه یک عکس از آن دیدارها و جلسات داشته باشیم البته آن زمان، شرایط بحرانی بود و کسی زیاد به فکر آینده نبود و همه می خواستند زودتر شرایط بحرانی بهبود پیدا کند چون زلزله بم، بی سابقه بود و تمام زیرساخت ها تخریب شده بود. 
 
دکتر پزشکیان در بم خیلی دوستانه و صمیمانه کنار زلزله زدگان و کادر سلامت می نشست اما نکته مهم تر و  جالب این بود که همه ما را به عنوان پزشک می دیدند اما دکتر پزشکیان بود که می گفت اینها زلزله زده هم هستند و خودشان هم مشکل و دغدغه خانواده دارند. بنده در آن زمان یک خودرو داشتم که زیرآوار نبود اما در حیاطی که بودیم، دیوارها کلا ریخته بود و کوچه کلا بسته شده بود. در آن شرایط خیلی افراد سوء استفاده می کنند و هر چه این خودرو داشت حتی چهار چرخ آن را برده بودند که البته بعد از شرایط زلزله، خودرو را، بازسازی کردم و برای استفاده خانواده به زاهدان و مشهد بردم.
 
اصلا فکر نمی کردیم که دکتر پزشکیان، وزیر بهداشت وقت در چادر مدت ها کنار ما بماند و این انگیزه خوبی برای ما بود که کار کنیم. به قدری ناامید بودم که فقط به فکر رفتن بودم چون امکانات مناسب نبود اما مردم ما را می شناختند و با ما بهتر ارتباط برقرار می کردند و حضور ما برخلاف پزشکانی که می آمدند و می رفتند، ثابت بود و این ثبات در همه امور، خوب است و دکتر پزشکیان اصرار داشت که، پزشکان بومی هر طور شده در منطقه بمانند و خدمت کنند اما حضور مفید دکتر پزشکیان و تیمی از وزارت بهداشت با حضور افرادی مانند دکتر گویا و دکتر سروش از مدیریت بیماریهای واگیر وزارت بهداشت، برای ما قوت قلب بود. چون بنده متخصص عفونی بودم نیاز به ما بیشتر بود چراکه در زمان بحران و بلایای طبیعی مانند سیل و زلزله، جلوگیری از اپیدمی بیماریهای عفونی، خیلی مهم است زیرا سیستم آب و فاضلاب دچار مشکل می شود. ویزیت بیماران به ما کمک می کرد که اگر اپیدمی در مراحل اولیه بود تشخیص دهیم و جلسات تخصصی پزشکی هم هر روز در بم با حضور نیروهای وزارت بهداشت به ویژه دکتر سروش، تشکیل و مسائل به دقت بررسی می شد. 
 
*اصالتا اهل بم هستید؟
 
خیر. جد پدری بنده اهل یزد بودند اما متولد نیشابور هستم و به دلیل اینکه همسرم اهل بم بود که البته بعد از زلزله سال 82 فوت کردند، آنجا ماندم و از معدود پزشکان متخصصی هستم که از آن زمان در بم، ماندگار شده ام. امروز یکی از دانشجویانم پرسید شما اهل نیشابورید اما در بم مانده اید که گفتم قصه سر دراز دارد و سرنوشت ما را در اینجا نگه داشته است.
 
*از زمان قبل و وقوع زلزله بگویید
 
شب قبل از زلزله چون در فصل زمستان بودیم، زودتر از پانسیون بیمارستان امام خمینی(ره) و حدود ساعت 8 تا 8 و نیم شب به منزل رفتم و در حال استراحت بودم که زمین تکان شدیدی پیدا کرد. با اینکه اهل نیشابورم و آنجا زلزله خیز است و زلزله هایی را تجربه کرده بودم اما پیش لرزه، با شدت زیادی رخ داد و همانند زمانی بود که در خودرو در حال حرکت، چندبار ترمز شدید گرفته اید. همسر و فرزندانم در منزل بودند البته همسرم قبل از زلزله در خواب دیده بود که زلزله بزرگی در بم رخ می دهد و شهر کلا تخریب می شود اما وقتی پیش لرزه آمد، همسرم اصرار کرد که نباید در منزل بمانیم چون امن نیست و بنده هم به شوخی گفتم ارگ قدیم بم 2500 سال پابرجا مانده اما امشب قرار است اتفاقی بیفتد؟ با اصرار همسرم برخی وسایل را جمع کردیم و به منزل پدرهمسرم که نزدیک بیمارستان امام خمینی(ره) بود رفتیم. همسرم می گفت حداقل در منزل پدری، همه دور هم جمع هستیم. مدارک و وسایل را برداشتیم و به منزل پدر همسرم رفتیم. به شوخی به همسرم گفتم ببین 

هیچ کس از خانه خارج نشده و ما فقط داریم می رویم. چون پیش لرزه کوتاه بود، خیلی ها جدی نگرفته بودند و افراد محدودی، آن موقع جابجا شدند و به مکان های امن تر رفته بودند. 
 
چون بیمارستان به منزل پدرهمسرم نزدیک بود به همسرم گفتم ببین امشب بیمارستان از بقیه شب ها هم خلوت تر است و هیچ کس از خانه خارج نشده است. در اتاقی که نزدیک در خروج بود، خوابیدیم و البته برخی افراد هم در راهرو خوابیدند. وقتی اذان صبح گفته شد برای نماز صبح بیدار شدیم و همه خواب آلود بودیم که زلزله اصلی رخ داد و آن لحظه، اشهد خودم را خواندم چون منزل، قدیمی بود و در حال ریزش بود. اکثر زمین شناسان می گویند بیشترین تخریب منازل در ثانیه های اول زلزله است که انرژی زمین لرزه آزاد می شود. یک درخت خرما در حیاط منزل پدر همسرم بود که به اتاقی که ما شب در آنجا خوابیده بودیم، چسبیده بود و دیوار همسایه نیز کاملا تخریب شد و آتش سوزی زیادی به دلیل استفاده مردم از چراغ های نفتی رخ داده بود و در حیاط همسایه نیز یک منبع 2000 لیتری نفت بود که نگران آن هم بودیم که منفجر نشود. دیوار همسایه روی درخت خرما خراب شده بود اما ساختمان منزل پدر همسرم به طور کامل فرو نریخت. 
بر اساس خوابی که همسرم دیده بود برخی وسایل را آماده کرده بودیم و در حیاط گذاشته بودیم مثل اجاق، پتو و فرش و وسایل کمک های اولیه. یک نفر از اعضای منزل همسایه، دچار شکستگی پا شده بودند، دو نفر فوت کرده بودند و یک نفر هم دچار سوختگی شدید شده بود. زلزله از این جهت بد است که اتفاقات ناگوار رخ می افتد و دسترسی به امکانات پزشکی و مراکز درمانی هم سخت است. دو مصدومی که همسایه ما بودند را روی تخت فلزی در حیاط منزل پدرهمسرم گذاشتیم تا امن بمانند که درد بسیار زیادی کشیدند که البته صبح با اتوبوسی که داشتند صبح همان روز به کرمان رفتند و درمان شدند. آن زمان داروی مسکن به آنها دادیم البته شدت درد به قدری بود که آرام نشدند. پدر همسرم نیز تنگی نفس داشت که همسرم در همان شرایط تاریکی، پر استرس، پر از خاک و سرمای شدید منفی 5 درجه، به داخل خانه رفت و به سختی، اسپری تنفسی پدرش را با دست های زخمی و خون آلود ناشی از برخورد با شیشه شکسته پیدا کرد. با پتو و چراغی که از قبل تدارک دیده بودیم، تا صبح شرایط را تحمل کردیم. 
 
بزرگترها کمتر اذیت می شدند اما بچه ها از جمله فرزند سه ساله خودم خیلی اذیت شدند. به سرعت همسر و فرزندانم را به زاهدان بردم چون وضعیت خیلی نامناسب بود. بنده هم به همراه آنها به زاهدان رفتم و بعد از دو سه روز دوباره به بم برگشتم. در زلزله همه شوکه شده بودند. همیشه می گویم در زلزله، بزرگتر ها می فهمند چه کمکی می خواهند اما بیشترین آسیب را معمولا در زلزله و بلایا، بچه ها می بینند چون هم شوکه هستند و هم شرایط بدی دارند و این شوک تا مدت ها در ذهن شان هست که نمی توانند آن را هضم و حل کنند. بعد از زاهدان، خانواده را به مشهد فرستادم و در آنجا سکونت یافتند و فرزندانم به مدرسه رفتند. 
 
*شرایط مدرسه در مشهد بهتر بود؟
 
در مشهد وقتی فهمیدند که پسر بنده اهل بم است و زلزله هم در آن منطقه آمده، به دنبال کمک به خانواده بنده بودند. درست است مردم مناطق زلزله زده به امکانات مختلف از جمله پتو و وسایل گرمایشی نیاز دارند اما امکانات ته مانده، فرسوده، پوسیده و کهنه و بلا استفاده کسی را نمی خواهد. متاسفانه ما فرهنگ کمک به همنوعان مان را به خوبی بلد نیستیم. در مدرسه مقداری پول جمع کرده بودند و به پسر بنده داده بودند که به همسرم بدهد. بنده آن زمان در بم مشغول فعالیت بودم اما همسرم ناراحت شده بود و با مدیر مدرسه صحبت کرده بود که اگر می خواهید کمک کنید نباید پول به بچه بدهید که بیاورد به خانواده اش بدهد. ما اصلا نیاز به کمک نداریم و اگر می خواهید کمکی به دیگران کمک کنید، روحیه بچه نباید بین همکلاسی ها خرد شود. همسرم مدتی به خاطر این موضوع ناراحت بود و نباید به بچه ها با روحیه شکننده، آسیب بیشتری وارد کرد چون بچه تصور می کند گدا و محتاج شده است. شیوه کمک کردن اینگونه نیست بلکه کمک باید محترمانه و با حفظ شان و جایگاه افراد انجام شود که متاسفانه ما در فرهنگ کمک به دیگران، مقداری ضعیف هستیم. همه دوست دارند کمک کنند اما نحوه کمک با حفظ شان افراد، مهم است. 
 
*به یکباره زندگی عادی با زلزله دگرگون شد 
 
بله با خودم گفتم خدایا من تا دیروز داشتم کار و زندگی می کردم اما امروز انگار وسط کویر لوت هستم و کار و مدرسه و زندگی همه مختل شده است. این در حالی بود که ما بر اساس پیش بینی که کرده بودیم، شرایط خیلی سختی هم نداشتیم و آسیب زیادی هم ندیدیم اما خیلی ها، همه زندگی شان از بین رفت. بعد از زلزله به سراغ فامیل رفتیم مخصوصا باجناقم که تازه ازدواج کرده بود و هنوز جهیزیه و وسایل زندگی را کامل نچیده بود که در راهرو در حین فرار، زیر آوار گرفتار بود که متاسفانه باجناقم فوت کر

د و خواهر همسرم دچار شکستگی کمر شده بود. زلزله بم چون از مهمترین و بزرگترین بحران های کشور بود، مقداری مشکل داشتیم و در 24 ساعت اول که طلایی است، هماهنگی ها سخت بود. ما به عنوان پزشک در ساعات اول زلزله به خیلی از افرادی که می شناختیم و نمی شناختیم، کمک کردیم و همراه ما یک پرستار بود و در کنار بیمارستان، داروخانه ای بود که به مصدومان رسیدگی و سرم تراپی می کردیم. چون اکثر منازل هم خشت و گلی بود، خیلی افراد دچار خفگی شده بودند و صحنه های سختی بود. 
 
*رهبر معظم انقلاب هم در بم حاضر شدند از آن روزها بگویید
 
خیلی برای ما جالب بود که رهبر معظم انقلاب در روزهای نخست زلزله به بم آمدند و همه انرژی گرفتند. برای مردم شهر، حضور ایشان یک انرژی مجدد و مضاعف بود. وقتی ایشان فرمودند که «بم را مستحکم تر از قبل می سازیم» همه امیدوار شدند و خیلی از افرادی که ناامید بودند هم امیدی در دلشان زنده شد. حضور ایشان نکته خیلی مثبتی بود و این حس را از نزدیک احساس کردم. بنده هم خیلی ناامید بودم چون شدت خرابی بسیار زیاد بود و جای زندگی نبود اما حضور رهبر معظم انقلاب، قوت قلبی برای ما بود و حالا بعد از گذشت دو دهه، بم مستحکم تر از قبل، ساخته شده البته تاخیر داشت اما این وعده عملی شد و بم بهتر از قبل هم ساخته شد. 
 
*بعد از زلزله وضعیت ارائه خدمات درمانی و پزشکی چگونه بود؟
 
آن زمان منابعی را به صورت گلوبال در نظر گرفته بودند که بیماران و مصدومان در بیمارستان افلاطونیان بم ویزیت و درمان شوند اما گلایه ای که دارم این بود که بعد از چندماه که مطب دایر کردم، بیمه ها همکاری مناسبی نداشتند و بیماران تحت پوشش بیمه را که ویزیت می کردم به دلیل عدم حمایت بیمه ها و نبستن قرارداد با مطب، یک سال برگ دفترچه بیماران را پاره می کردم و در سطل آشغال می ریختم و علاوه بر اینها از بیماران نیازمند هم هیچ وجهی دریافت نمی کردم. توقع داشتیم بیمه ها در آن زمان از مردم حمایت کنند اما حمایت و همکاری با بخش خصوصی نکردند که این درد و غصه در دل ما ماند. 
 
*کمک به همنوعان چه شرایطی داشت؟ 
 
در عین حال که خودمان مشکل داشتیم و زلزله زده و چادرنشین بودیم با حداقل امکانات به همنوعان و همشهری های مان کمک می کردیم. در آن شرایط کار می کردیم و اکثر پزشکان مرخصی بودند اما در کنار دکتر سروش از وزارت بهداشت ماندم البته گاهی که دلتنگ خانواده بودم به زاهدان و بعد مشهد می رفتم. دو سه روز بعد از وقوع زلزله به بم برگشتم و ماندگار شدم. 
 
*خاطره شیرین یا ناگفته ای از آن دوره دارید؟ 
 
از بهترین خاطراتی که برای من از آن حادثه مانده، خوابی بود که همسرم دیده بود و باعث شد زنده بمانیم و ایشان که البته بعد از زلزله هم به رحمت خدا رفتند، جان ما را نجات داد. وقتی بیماران ما را می دیدند و کارشان انجام می شد و حالشان خوب می شد، برای من خیلی شیرین و لذت بخش بود. زمان هایی که پیش خانواده می رفتم خیلی طاقت نمی آوردم و زودتر بر می گشتم تا به بیماران کمک کنم. حس من این بود که بیماران با خودشان می گفتند زمانی که قبل از زلزله، پول داشتیم و بهای ویزیت را پرداخت می کردیم، پزشکان هم ویزیت می کنند اما الان که نیاز داریم؟ کجا هستند و این حس برای من ناخوشایند بود و سریع دوباره به بم بر می گشتم. خودم را به جای بیماران می گذاشتم و این سوالات را از خودم می پرسیدم.
 
آن زمان دکتر کریمی، استاندار کرمان بود که کمک های زیادی می کرد. یک بار به استاندار مراجعه کردم و شرایط خودم را تشریح کردم و خواستار یک کانکس شدم که با موافقت استاندار، قرار شد با نامه ای که به بنده داد، خارج از نوبت یک کانکس بدهند که خیلی خوشحال شدم که البته زمانی که این مسأله را دکتر دانشیار، رییس وقت شبکه بهداشت و درمان بم مطرح کرد او گفت یک خانواده نیازمند است که به این کانکس نیاز دارد که حواله کانکس را به آن خانواده دادم با اینکه خودمان زلزله زده بودیم اما چون بخشش در وجودم هست، این کانکس را به آن خانواده دادم و تا آخر در چادر ماندم. این خاطره را تا کنون در 21 سال گذشته با هیچ کسی مطرح نکرده بودم. این شیرین ترین خاطره من از زلزله بم است و هنوز هم وجدانم راحت است که در حد توانم به یک خانواده کمک کرده ام. 
 
بعد از زلزله با حس های خوبی که از مردم گرفتم ، در کنارشان مانده بودم، در بم ماندگار شدم و الان که بیماران را ویزیت می کنم، برایم جذابیت و لذت دوره زلزله را ندارد البته حس خوبی دارد که حال بیماران بهبود می یابد اما لذت و جذابیت آن زمان، چیز دیگری بود چوه هر دو؛ هم ما هم بیماران، خوشحال می شدیم. مسئولان باید بتوانند پزشکان و نیروهای هر منطقه را در حوادث و بلایا به هر شکل ممکن و با هر حمایتی شده، در آن مناطق نگه دارند؛ کاری که دکتر پزشکیان در زلزله بم انجام داد. 
 
*یک نمونه تجربه تلخ را هم بگویید 
 
خب در زمان زلزله نیروهای مختلفی از دانشگاه های علوم پزشکی به بم می آمدندو به مردم خدمت می کردند و این نیروها شب که در چادر بودند، دورهمی می گرفتند و می خندیدند البته این نیروها در ساعات روز کمک خودشان را کرده بودند که وقتی از کنار چادر آنها می گذشتم، ناراحت می شدیم و نمی توانستم تحمل کنم چون اصلا نمی توانستم بخندم. این شرایط برای ما خیلی سخت بود. ایرادی به کار آنها و شاید ایراد از ما بود اما بهتر بود نیروهای غیربومی، در محل های دیگری، می ماندند چون درک متقابل خوبی نبود. این نیروها کمک های زیادی می کردند و مثمر ثمر بودند اما این بگو بخندها و عدم درک متقابل، برای ما غیرعادی بود اما قدردان همه نیروهایی که به ما کمک کردند، هستیم. 

 
*جمله پایانی شما را بشنویم 
 
امروز سالگرد زلزله بم است و دست همه افرادی که خاطرات آن دوره را بعد از 21 سال زنده نگه می دارند و به فکر بم هستند، می فشاریم. بیشتر حرف های بنده در این مصاحبه درد و دل بود که امیدوارم مفید واقع شده باشد.

💬 نظرات خود را با ما در میان بگذارید

📜 قوانین ارسال نظرات کاربران
  • دیدگاه های ارسال شده شما، پس از بررسی توسط تیم ایران مدیکال منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی توهین، افترا و یا خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشد منتشر نخواهد شد.
  • لازم به یادآوری است که آی پی شخص نظر دهنده ثبت می شود و کلیه مسئولیت های حقوقی نظرات بر عهده شخص نظر بوده و قابل پیگیری قضایی می باشد که در صورت هر گونه شکایت مسئولیت بر عهده شخص نظر دهنده خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *